معنی از واحدهای جرم
حل جدول
گویش مازندرانی
جرم
فرهنگ فارسی هوشیار
قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته ی هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق
فرهنگ عمید
مادهای که بر روی سطوح رسوب میکند،
(فیزیک) مقدار مادۀ موجود در یک جسم،
شکل مادی حیوان یا چیز دیگر، جسم،
[قدیمی] هریک از کُرات آسمانی: جرم ماه از اشارت جدّش / هم به دو نیم گشت، هم یک لخت (انوری: ۵۲۴)،
[قدیمی] ستاره،
فرهنگ معین
(جِ) [ع.] (اِ.) دُرد، ته نشست هر چیزی.
جسم، رنگ، هر یک از اجرام آسمانی. [خوانش: (جِ) [ع.] (اِ.)]
کلمات بیگانه به فارسی
بزه
عربی به فارسی
مقصر قلمداد کردن , بگناه متهم کردن , گرفتارکردن , تهمت زدن به , گناهکارقلمداد نمودن , متهم کردن , مقصر دانستن
فرهنگ فارسی آزاد
جِرْم، جسم، کره، ستارهء آسمانی، رنگ، صوت و صدا (جمع: اَجْرام، جُرُوم، جُرُم)،
جَرَم، جُرم، مصدر جَرَمَ، یَجْرمُ.
َ َ
جُرْم، خطا- گناه- بَزَه (جمع:اَجْرام- جُرُوم)،
فارسی به ایتالیایی
misfatto
واژه پیشنهادی
خلاف
معادل ابجد
286